وفات حضرت معصومه سلام الله علیها
بعد از پــدر حالا نگــارم را گــرفتند از من تـمــام روزگــارم را گــرفـتند از این جدایی جان من بر لب رسیده هستیِ من تاب و قــرارم را گــرفتند انگار قسمت نیست وصل ما دوباره در ساوه شوق بی شمارم را گرفتند اما خیالت تخت هر جــایـی رسیــدم خویشان و نزدیکان کنارم را گرفتند حالم بد است اما خدا را شکر درقم بـال و پَـر جـسم نــزارم را گــرفتند با احترام و عزت و شوکت کمی از این بار غم هایی که دارم را گرفتند حتی زمــان پر زدن از این قبـیـلـه مــردم همه دور مــزارم را گرفتند درشام اما خواهری مضطر چنین گفت: یارب ببین دار و نــدارم را گـرفتند بالاو پایین رفتن ازناقه چه سخت است وقتی همه ایــل و تـبــارم را گرفتند درگوش من مانده صدای ذوالجناحش میگفت: با نـیــزه ســوارم را گرفتند یک "یادگاری" بود... اما در خرابه "بنت الحسین" آن یادگارم را گرفتند |